مجله مهر - احسان سالمی: در چند شماره اخیر «با مهر بخوانیم» از کتابهای تاریخی و رمان و شعر نوشتیم و هر شماره با یکی از آثار برجسته حوزه کتاب آشنا شدیم. اما در این شماره به سراغ اثری رفتیم که نسبت به کتابهای معرفی شده قبلی، مخاطبان خاصتری دارد چرا که هم موضوع آن خاص است و هم ادبیات کتاب تا حدی ثقیل است ولی با توجه به محتوای ارزشمند کتاب و نویسنده آن که از علما و اساتید حوزه و دانشگاه است، بدون شک مطالعه بخشهایی از آن برای مخاطبان ما خالی از لطف نخواهد بود.
کتاب «استاد و درس» نوشته حجت الاسلام علی صفائی حائری است که در دو بخش «صرف و نحو» و «ادبیات، هنر، نقد» تالیف شده است که در این شماره به سراغ کتاب دوم این مجموعه یعنی «ادبیات، هنر، نقد» رفتهایم که اثری بسیار خواندنی برای علاقمندان ادبیات و هنر است.
صفائی در فصل اول این کتاب که با عنوان «هنر و ادبیات» منتشر شده است به مباحثی همچون جریان هنر در هنرمند، جریان هنر در تاریخ، خاستگاه هنر و تحلیل اجتماعی هنر با توجه به طبقه اجتماعی هنرمند و مسائل پیرامونی آن پرداخته است.
فصول دوم و سوم این کتاب نیز به مفهوم و معیارهای نقد پرداخته است و در بررسی همین مباحث به موضوعاتی همچون زیبایی، حقیقت، واقعیت و زبان هنر پرداخته است.
ادبیات به کار گرفته شده توسط نویسنده در نگارش این کتاب تا حدودی ثقیل است ولی مخاطب حرفهای ادبیات و هنر میتواند آن را با یک بار خواندن درک کند ولی مخاطبان عمومی برای درک درست بعضی از مباحث مطرح شده در کتاب، لازم است که برخی از قسمتهای آن را بیش از یک بار مطالعه کنند تا جانِ کلام نویسنده را دریابند.
یکی از برجستهترین نکات این کتاب استفاده نویسنده از استدلالهای محکم و منطقی برای بیان اندیشههایش است که قادر است گروههای متنوع مخاطبان را با هر نوع اندیشهای قانع کند. همچنین تسلط نویسنده بر آثار برجسته و مکاتب گوناگون ادبیات ایران و جهان باعث شده تا وی برای بررسی موضوعات مختلف از نمونههایی درخور توجه از ادبیات ایران و جهان استفاده کند که این نیز باعث همراه شدن مخاطب با کتاب میشود.
«استاد و درس (ادبیات، هنر، نقد)» که از سری کتابهای «روشهای هنر و ادبیات» استاد صفائی حائری محسوب میشود، همچون دیگر آثار ایشان توسط انتشارات لیلهالقدر منتشر شده است. انتشاراتی که پس از درگذشت این مجتهد و استاد بزرگ حوزه و دانشگاه در سال ۷۸، به طور تخصصی به انتشار آثارش میپردازد.
با هم بخشهایی از این کتاب را میخوانیم:
پرده اول: جریان شکل گرفتن هنر در هنرمند
هنرمند برای هماهنگ کردن شخصیتش با طلب و تمرکز و شعور خویش و هماهنگ کردن این همه محتوا و بار هنری و هماهنگ کردن امکانات با حالتها و خصلتهای مخاطبهایی که در نظر میگیرد، محتاج ذوق است، محتاج بینش است و با همین ذائقه و حساسیت است که سَبُک و سنگین میکند و بار عاطفی کلمهها و رنگها را میشناسد تا آنجا که کلمههایی برابر و مترادف برای او حال و هوایی دیگر دارند. در این لحظههای حساسیت و شعور است که ذوق او شکل میگیرد و مثلا کلمههای قشنگ، زیبا، جمیل، خوشگل، در نظر او با یکدیگر متفاوت میشوند تا آنجا که هیچکدام نمیتوانند جای دیگری بنشینند که قشنگ، زیبایی کودکانه و معصوم و خوشگل، زیبایی هوس آلود و جمیل، زیبایی عمیق و مبهم و زیبایی، هماهنگی ساده و روشن را نشان میدهد، که خدا را میگویی جمیل است و نمیگویی قشنگ و خوشگل است.
و همینطور در حرکتها و صداها و رنگها، این بارها و سنگینها، مشخص میشوند و این همه تنها با این تمرکز و حساسیت و این شعور و ذوق میسر میشود.
شاید هنرمندان و نویسندگانی را دیده باشی که برای انتخاب یک کلمه و یک ترکیب چقدر معطل میشوند و چقدر سبک و سنگین میکنند که این، احتیاج به تسلط هم دارد و تمرین هم میخواهد و ممارست و تغذیه هم میخواهد.
و البته این وسواسها، از نپختگی محتواها و آماده نشدن و کامل نشدن جنین هم خبر میدهد. آنها که حرفها و شعورها را برای مدتی در ذهن خویش دَم کردهاند و پختهاند و کلمههای مختلف را مرور کردهاند و چشیدهاند، چه بسا که در یک لحظه و حتی هنگام پریدن از خواب خوش نیمه شبی، یک قطعه و یا یک اثر هنری را خلق کنند و بزایند که پس از مدتها آن نطفه آماده تولد است و چه بسا که پس از تولد هم دستکاری شود و تغذیه و رشد کند و قیافه عوض نماید.
یکی از شاعران روسی از شکل گرفتن یک شعر در خودش حکایت میکند و نشان میدهد که چگونه یک شعر یا وزن خاص پس از هفتهها در او زمزمه میشود و جای خالی بعضی از کلمات و ترکیبها را آهنگ و زمزمهها پر میکند تا آنجا که کلمهها پیدا میشوند و آن احساس گنگ، مشخص و روشن در قالبهای مطلوب مینشینند.
این طور نیست که شکلهای گوناگون هنر و سبکهای مختلف یک شکل هنری، مثلاً سبکهای شعر و یا نقاشی، در القاء احساس و بیان هنری برابر باشند و هرکدام برای خود دارای ویژگیهای منحصر به فردی هستند.
پرده دوم: شخصیت، شیوهی اندیشه و سبک هر کس، عمدتاً موافق پایگاه طبقاتی اوست
به طور کلی میتوان گفت عوامل سازنده شخصیت انسان، جسم زنده و محیط زندگی است. اختلاف شخصیتها را باید در این دو جستوجو کرد و ارگانیسم خود محکوم محیط زندگی است.
عوامل محیطی، دو گونهاند: عوامل طبیعی و عوامل اجتماعی و عامل اصیل، همان محیط اجتماعی است. این محیط اجتماعی است که ارگانیسم را شکل میدهد و راکد یا بارور میسازد.
خانواده، صنف و طبقه، همه در شکل دادن شخصیت، سهیم هستند. ولی از همه مهمتر طبقه اجتماعی است؛ چون انسان میتواند از خانواده و یا از صنف خود جدا شود، ولی از طبقهی خود گسستن و به طبقهی دیگر پیوستن بسیار دشوار است؛ چون خانواده و صنف از طبقهی اجتماعی الهام میگیرند.
پس میتوان نتیجه گرفت که شخصیت و شیوهی اندیشه و سلوک و سبک هر کس، عمدتاً موافق پایگاه طبقاتی اوست. طبقه شخصیت را میسازد و شخصیت، جهت و ماهیت فعالیتها از جمله سبک را. از این رو باید معمولا انتظار داشت که سبک هر هنرمندی علیرغم تحولات بدنی و روحی او، کمابیش ثابت بماند و مادام که طبقه تحول نیافته، سبک، تحول اساسی نیابد.
در رابطه با آنچه که گذشت، نویسنده برای شناخت هنر از یک سبک شناسی آزمایشی با تواضع توضیح میدهد.
این سبک شناسی علمی، رسالتی بس سنگین است و از آنجا که سبک، خاصیت طبقاتی است، ناچار سبک هنر در دورهی اولیه، واقعگراست و در دورههای تقسیم کار و شروع تمدن، دو گونهی واقعگرا و واقعگریز است.
آثار هنری عوام، بیپیرایه، ساده، مربوط به عمل دور از دنیای نظر و تفنن است و از آنجا که از سینه به سینه منتقل میشود، ناچار زائدههایش پیراسته و ساده میشوند.
هنر عوام از زیبایی طبیعت زنده و انسان سالم گرانبار است. در ترانههای عامیانه و افسانهها، هرچه برای زندگی مفید است زیبا شمرده میشود. گاو مطلوب مردم رنجبر، گاو نیرومند است نه گاو خوش خط و خال و...
هنر خواص، واقعگریز است. به گفته شوکینگ، خواص خواهان آنند که در همه چیز ممتاز باشند و در نتیجه چنان رفتار میکنند که از مردم عادی متفاوت شوند و نشان بدهند که اولاً، نیازی به عمل تولیدی ندارند و ثانیاً، خداوند زر و زورند.
بیکاری اینها ایجاب میکند که قسمت بزرگی از اوقات خود را به فعالیت تفننی و تشریفاتی اختصاص دهند. تعارفات طولانی، آداب وقتگیر، دید و بازدید، پرخوری، شیکپوشی، خیالپروری، خرده گیری، ژاژخایی [غر زدن]، هزل گویی [شوخی و مزاح کردن]، در عین حال که اینها را از بیکاری میرهاند، به جامعه اعلام میدارد که نیازمند و گرفتار کارهای سخت و ضروری نیستند.
پرده سوم: هنر ابزار بیان شناخت است
در هنر روش بیان- نه تجزیه و تحلیل- است و نه تعلیل و تبیین که آن کار علم است و این کار فلسفه. در هنر روشی را دنبال مینماییم که مخاطب و یا بیننده، خود در جریان قرار بگیرد و خودش لمس کند و احساس کند و همانطور که هنرمند دیده، خود او هم ببیند و به رابطهها پی ببرد و به اعماق آنها سفر کند، اگرچه در زندگی از آنها ساده میگذشته و چشم میپوشیده ولی در هنر با تکیه به خصوصیات اصلی حادثه و یا حذف حادثههای مزاحم، مخاطب میتواند رابطهها را روشنتر بفهمد و بیابد.
وقتی من صدای زنگی را میشنوم و یا مجسمهی یک فیل را میبینم چه بسا به یاد خروس ده بیفتم و یا به فقر و تنگدستی و قحطی هندوستان و استعمار بریتانیا، راه ببرم.
در روانکاوی این رابطهها تحلیل میشود و یا علیت و چرایی آنها تبیین میگردد، ولی هنرمند کسی است که زمینهها را به گونهای فراهم کند که تو بتوانی به این هم برسی. از این رابطهها بگذری و حتی ناخودآگاه آنها را بیابی.
هنرمند کسی نیست که نتیجهها را بررسی کند و بازگو کند و کسی نیست که این رابطهها و مقدمات را باز کند و تحلیل کند، بل کسی است که زمینهها را برای برداشت تو فراهم کند و از قلههای حادثه، تو را به مقصد برساند که به گفته نیچه در کوهستان نزدیکترین راه از قله است تا قله، ولی پاهایی میخواهد بلند و این پاهای بلند هنرمند است که تو را از قلهها به مقصد میرساند و حادثههای مزاحم را از دیدگاه تو پاک میکند.
هنر، روش شناخت و ابراز شناخت نیست که ابزار بیان شناخت است و میتوان گفت بهترین بیان از شناختهاست و همانطور که دیدی بیان هنری با بیان علمی و یا بیان تجربی تفاوت داشت. این بیان تصویر میخواهد و بالاتر از تصویر، حجم را و تجسیم را. در تصویر دو بعد مطرح میشود، ولی در حجم سه بعد مشخص میگردد و بالاتر از سه بعد که با چشم احساس میشود، این که حالتها شکل بگیرند و حجم پیدا کنند و عینی شوند و این نشان دادن حالتها با کمک اغراق و استعاره و تشبیه و کنایه و مجاز که روشهای بیان در هنر هستند و از تخیل مایه میگیرند.
در هنر، سینما بهتر میتواند این حالتها را نشان بدهد و همانند آن جایی که انسان در رابطه با حادثهها دو بعد و سه بعد و حالتها را میبیند، این هنر میتواند تماشاگر را به این تصویر و تجسیم و حتی تبدیل حالتها، به حجمها و شکلها راهبر شود.
پرده چهارم: هنر با اصالت چیست؟
یک داستان، یک نمایش، یک شعر، هنگامی موفق است که بتواند تو را از آنچه که داری بکَنَد و از آنچه که به خود بستهای برهاند و به سوی آنچه که میتوانی داشته باشی و میتوانی بدست بیاوری بکشاند.
داستان یا شعری که فقط تصویرهایی دارند، حادثههایی را ثبت میکنند و حتی اگر با یک زاویه دید عالی باشد، داستان و شعر موفقی نیستند مگر هنگامی که این شَرَر را در وجود تو بریزند و این عطش را در تو برافروزند.
نمایش و داستان و شعر و موسیقی و یا نقش و حرکتی اصالت دارد که قدرت پرواز از دنیای موجود را در تو ایجاد کند، نه آنکه عشقها و اشکها شستوشو دهد و سرشار و شاداب بگرداند؛ چون در حقیقت این هنری است که میخواهد تو را به محافظهکاری بکشاند و در ابتذال تکرار نگه دارد و با تنوعها، شور تحرکها را فراموش سازد.
این معیار حقیقت و واقعیتِ مطلوب، معیاری است که میتواند همراه معیار امکان و واقعیت، این حجم عظیم آثار هنری را تصفیهای سزاوار و جانانه بچشاند؛ چون این معیاری است که نشان میدهد این اثر با هدفی مطلوب و یا مبتذل و موجود، دست و پنجه نرم میکند و نشان میدهد که برای رسیدن به این مطلوب با رویاها همراه است؛ وی امکانات را میشناسد و از آنچه که هست به سوی آنچه که باید باشد گام برمیدارد.
این دردآور است که آدمی برای فرار از رنجهای زندگی و دردهای بزرگ و کوچک فقط به سرگرمی فکر بکند و بخواهد از تکرار یک هفته با یک سرگرمی داغ خداحافظی کند.
من این را آموختهام و بارها و بارها تجربه کردهام که تفنن و تنوع راه نیست و راهگشا نیست و این نقاش بزرگ نمیتواند برای همیشه دل آدم را رنگ کند و سر او شیره بمالد.
هنر از آن زمان که نخواست تفننساز باشد یا فقط تفننساز باشد، چه در داستان و چه در فیلم و نمایش، آموزگار پوچی و یا عصیان و انقلاب شد و راحتتر اقرار کنیم که آموزگار خوبی هم نبود، چون عطش را در شاگرد ندیده او را به دریا حواله میداد و با شعارهای فلسفی چیزی را از او میخواست که حتی شعور فلسفی از تحقق آن عاجز بود. راستی این هذیان قرن، این فلسفهی سرگردان که با هنر پیوند زده، با تمامی تجربههایی که در فرم و طرح و محتوا و ارائه و نقش پشت سرگذاشته، هنوز به جای آنکه با بیان و زبان و کلمهها حرف بزند، با آخر حنجرهاش سر و صدا میکند، چون فقط میداند که چیزی هست و چیزهایی میتواند باشد و همین دادش را در آورده و صدایش را گره زده است تا آن روزی که این صدا و فریاد پیام بشود و این پیام تبیین بشود و منتظر بسازد، هنوز فاصله است و لااقل هنر معاصر غرب از آن فاصله دارد و مادامی که این فاصله طی نشده و آدمهای مخاطب به این معراج نرسیدهاند که از تنوع و سرگرمی وازده بشوند، چگونه میتواند مقبولیت عامه، معیاری برای نقد هنر باشد. از این رو بهتر است که مقبولیت جای خود را به معیارهایی از قبیل تعهد و تحرک بدهد و سرگرمی و تفنن و تنوع، صحنه را تَرک بگوید.
نظر شما